خود را به خواب میزنی
شاعر: وحید قاسمی
خود را به خواب میزنی ای بنده تا به کی
هی توبه پشت ِ توبه، سرافکنده تا به کی
دنیا وفا نکرده، وفا هم نمیکند
با زرق و برقش از غم دل، کم نمیکند
از حوض ِ نور، کی به رخت آب میزنی
کی دست رد به سینهی این خواب میزنی
ای بنده جز برای خدا بندهگی نکن
کج میروی، لجاجت و یک دندهگی نکن
بنده در اوج ِ فاجعه زانو نمیزند
غیر از خدای ِ خود به کسی رو نمیزند
عقلت مگر به شاید و باید نمیرسد
بارِ کجت به منزل و مقصد نمیرسد
تیشه نزن به ریشهی خود بندهی خدا
بیراهه میروی، نشو شرمندهی خدا
جای غم ِ بهشت، غم ِ پول میخوری
بیچارهای که مثل پدر گول میخوری
بیهوده هی برای دلت کیسه دوختی
باغ بهشت را به جو ری فروختی
ای ورشکسته، بیشتر از این ضرر نده
لحظه به لحظه عمر خودت را هدر نده
شبهای قدر فرصت خوبیست؛ گریه کن
آیا زمان توبهی تو نیست گریه کن
شبهای قدر فرصت خوبیست؛ توبه کن
غیر از تو و خدا که کسی نیست توبه کن
شبهای قدر ناله بزن بی معطلی
دستم به دامنت، مددی مرتضی علی
شبهای قدر اشک تو را کوثری کند
زهرا برای شیعهی خود مادری کند
جا ماندهای ز قافله، هیهات، گریه کن
امشب برای عمهی سادات گریه کن
شاید خدا به حال ِ خرابت نظاره کرد
پروندهی سیاه تو را پاره پاره کرد
مانند سوزِ صبح ِ مه آلود میرسد
وقتی نمانده است، اجل زود میرسد
باید بری! به فکرِ حساب و کتاب باش
فکر فشارِ قبر و سوال و جواب باش
شبهای قبر، تیرهتر از کردههای توست
مهتاب روشنش سفر کربلای توست
بی نور عشق، قبر تو دلگیر میشود
امشب بگیر تذکره را، دیر میشود
ای تشنه لب، ز دست سبو آب را بگیر
امشب به گریه دامن ارباب را بگیر
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}